.

بسم الله 

از دیروز فکر می کنم کلا یعنی کلا ویران شده ام . نه اینکه ویرانی خارج از من صورت گرفته و من نظاره گرش بوده ام، نه . ویرانی در من صورت گرفته ، روی سر من خراب شده . وزنش ، سنگینی اش در تمام شریان های حیاتی ام رسوب کرده و همین است که حرکاتم سخت شده . حرف زدنم ، راه رفتنم ، فکر کردنم . سخت و دردناک . تو انگار کن خسته ، زخمی ، سنگین بخواهی بر ویرانه هایت قدم گذاری .

احساس می کنم تمام راه را اشتباه آمده ام . ولی آنقدر خسته و سنگین و ویرانم که توان برگشتن یا توان دوباره راه افتادن را ندارم .

حقیقت این است الان بهترین موقع برای تمام کردن این راه آمده است .


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها